به کفر گفت که دست حسن (ع) دوایی نیست
درست گفته برادر ! خودِ دوا حسن (ع) است !!
کار و بار دو جهان جمله به هم میریزد
تا که فواره زند حوضچه های حرمت !
انگشت به لب مانده ام از قاعده ی عشق
ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم
نوکری بر در تو قسمت هر کس نکنند
مادرت خواست که ما نیز به جایی برسیم
از کنار تو گدا با دست خالی رد نشد
نیست عاقل هر کسی دیوانه ی مشهد نشد !
گفت کارت چیست، گفتم چند سالی میشود
کفش های گریه کن ها را مرتب میکنم !
دنیا خوش است و مال عزیز است و تن شریف
این هر سه را به یک سفر کربلا دهم
گفتم شبی کنار تو افطار میکنم
آقا نیامدی رمضان هم تمام شد
رمضان رفت و تو در خواب و محرم در پیش
ترس من کرببلائیست که امضا نشود
بر میوه ی بهشت دگر لب نمیزنند
آنان که طعم تربتتان را چشیده اند
از بس که غلو کرده نگاهم پی دیدار
دیگر نظر از جنبش مژگان گله دارد
ما را که « یا مجیر » و « اجرنا » عوض نکرد
دلتنگ گریه های محرم شده دلم ...
بر کنج لبت نوشته « یحیی و یمیت »
من مات من العشق فقد مات شهید
مادر مرا چو زاد به پیشانیم نوشت
قربانی اش کنید که این نذر زینب(س) است
به ناز و عشوه حور و ملک نیازی نیست
همین که مست حسینیم، عیشمان نوش است
مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان درسال
بگو فطریه ام را روضه خوان شخصاً بپردازد
هرچه دارم همه از لطف پدر بود که او
عوض قصه به بالین سرم گفت « حسین (ع) »
پدرم گفت که میلاد تو در یاد من است
مژده دادند که نوزاد شما سینه زن است
رخ یوسف اگرم هرچه که زیباست ولی
چهره نه، نام شما دست بریدن دارد !
خیلی به اشک دیده ما خنده شد ولی
آن نیشخند حرمله از یاد ما نرفت ...