عشق یک واژه ی بی ارزش بی معنی بود
تا که یکباره خدا گفت که عشق است « حسین (ع) »
نفسم باد صبا ، مشک فشانی با تو
همه جا پر بشود از نفسم ، ذکر حسین (ع)
دارد غلط لغت نامه دهخدا
باید نوشت روبروی عشق : کربلا !
چرخها را زده ام آمده ام خانه ی تو
خودمانیم کسی جز تو نفهمید مرا
کاش باشد عیدیِ عیدت همین
کربلا ، پای برهنه ، اربعین ...
از « همه » دست کشیدم که تو باشی « همه » ام
با تو بودن ز « همه » دست کشیدن دارد
مُشک را گو برود کشک بساید زیرا
بوی عطر عرق سینه زنت را عشق است !
ای غلامان ! اَگَرَت بار گنه سنگین شد
غم مخور چون که حسین (ع) شافع عصیان آمد
پی نوشت:
سوم شعبان ، میلاد ارباب ما
ما به جارو زدن خانه ی تو محتاجیم
تا ابد فخر بر این خدمت شاهانه کنیم
« حُر » کن مرا که جان من از شرم پر شده
من را که راه نیست به جمع « حبیب » ها
یادش بخیر ... موی تو را شانه می زدم
افتاده دست شمر چرا خاطرات من ...؟!
عاشقم بر سرگذشتِ عاشقی کز سَر گذشت
چون حسین (ع) از سَر گذشت ، افسانه شد در سرگذشت
رَحِمةُ الله به زوّار قتیل العبرات
هر کسی کرده هوس چایی موکب، صلوات
در لیلة الرغائب و در بین روضه ها
ما آرزویمان شده کربـبـلای تو
آتش خیمه همان آتش پشت در بود
سرِ بر نیزه همان زخم سر مادر بود ...
آدم شدن به جان شما وقت می برد
تهذیب نفس عاقل و تذهیب آن به عشق !
به وقت مردن خود جای أشهدم گویم
« حسین (ع) أمیری و نعم الأمیر » ، می میرم
مزه نوکریت را که چشیدم گفتم :
سر این سفره نمک قدر عسل شیرین است
سلام می دهم و دلخوشم که فرمودید
هر آنکه در دل خود یاد ماست زائر ماست
من شاعرم ز روضه فقط حرف می زنم
بیچاره فرشچیان که تصویر می کشد