مزه نوکریت را که چشیدم گفتم :
سر این سفره نمک قدر عسل شیرین است
سلام می دهم و دلخوشم که فرمودید
هر آنکه در دل خود یاد ماست زائر ماست
من شاعرم ز روضه فقط حرف می زنم
بیچاره فرشچیان که تصویر می کشد
سر می دهیم و منّت مردم نمی کشیم
هستیم سائلان حسین تا خدا خداست
رحمت به مادرم که مرا مجلس تو برد
این شوق نوکری اثر شیر مادر است
آشفته می شویم چو یاد از غمش کنیم
از بس که زلف دلبر ما سخت در هم است
کربلا خواستنم از هوسم نیست ولی
خاکتان طعم عسل داشت ، نمک گیرم کرد !
برگ زردی با سماجت شاخه را چسبیده بود
دست های خویش و دامان تو ام آمد به یاد
من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام
حضرت ارباب بی همتا ! به دادم میرسی ؟!
ما تشنه ی عشقیم و شنیدیم که گفتند
رفعِ عطشِ عشق فقط نام حسین (ع) است...
با سر همه رفتند به پابوسی بی سر
یک بی سر و پا مانده به امید اشاره
پدر انگشترش را هدیه داد و آیه نازل شد
پسر انگشتر و انگشت داد و کرد تفسیرش ...
آمدی باران، و لیکن قرن ها دیر آمدی
کاش در ظهر عطش یک نم به صحرا میزدی ...
پی نوشت:
ایران میبــارد...
دل بر سر زلف پسر فاطمه (س) بستیم
پابست حسینـیم، توکلت علی الله ...
تعظیم می کنم به تو و پرچمت، حسین (ع)
این قـد به پیش غیر شما تـا نمی شود
تا ابد هم که بخوانند همه مرثیه ات
باز هم روضه ی ناخوانده به عالم داری
بین نماز میّت خود هم پی تو ام
من زنده می شوم تو بیایی عزای من
خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
در خون نشست تا قد و بالای آفتـاب
نیشکر با هرچه شیرینی که دارد بی شک از
شوری اشک میان روضه کم شیرین تر است ...
زاهدی گفتا چه داری آرزو، گفتم حرم
معنی صد نکته را در یک سخن پیچیده ام