آمدی باران، و لیکن قرن ها دیر آمدی
کاش در ظهر عطش یک نم به صحرا میزدی ...
پی نوشت:
ایران میبــارد...
سنگ سلمانی ما را مکن ای دوست طلا
که دلِ تنگِ من ایوان طلا میخواهد ...
ای رفیقی که پی دیدن من در عیدی
خانه ام روضه ی زهــراست (س)، بیا مهمانی
همگی در فرح سال نویی غوطه ورند
ای فدای غم بی مادریت یا زینب (س) !
مجلس ختم گرفتیم برایت زهرا (س) !
روضه ات را حسنت خواند ، حسینت غش کرد...
مرتضی (ع) چشم خدا بود، خدا را می دید
هر زمان بر رخ زهــراش (س) تماشا می کرد
یا رب نصیب هیچ غریبی دگر مکن
داغی که گیسوان حسن (ع) را سپید کرد
در طالع امسال برایم بنویسید
یک روز نجف باشم و یک روز کنارت
نوروز سر سفره ی « زهرا (س) » هستیم
سالی که نکوست از بهارش پیداست
برخیز و باز مادریت را شروع کن
فضه حریف گریه ی طفلان نمی شود ...
در لحظه ی تحویل سر سفره ی عید
ذکر دل بی قرار ما « یازهـــرا (س) » ست
روزی امسال ما با فاطمه (س) است
یا محوّل حالنا یا فاطمه (س) است
رزق آب و نان ما دست حسین (ع) است و علی (ع)
سالها خوردیم آب کربلا، نان نجف
ای خدا کاش شود سال نو ام عید فرج
که نگاهم نگران منتظر آن روز است
هر کسی را که خود فاطمه (س) تأیید کند
می نویسند که دیوانه ی حیدر (ع) باشد
ما بی علی (ع) بهشت خدا را نخواستیم
اصلاً بهشت، دیدن رخسار حیدر (ع) است ...
دل بر سر زلف پسر فاطمه (س) بستیم
پابست حسینـیم، توکلت علی الله ...
تعظیم می کنم به تو و پرچمت، حسین (ع)
این قـد به پیش غیر شما تـا نمی شود
تا ابد هم که بخوانند همه مرثیه ات
باز هم روضه ی ناخوانده به عالم داری
بهار آمد و « او » رفت و فاطمیّه رسید
دوباره کوچه ... لگد ... درد ... آسمان پژمرد