دست شما

یا نوازش کن سرم را یا به من سیلی بزن

در دو صورت گر رسد دستت به من میبوسمش

چرا نمی آیی

اگر حجاب ظهورت، وجود تار من است

خدا کند که بمیرم ... چرا نمی آیی ؟

قاعده عشق

انگشت به لب مانده ام از قاعده ی عشق

ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم

رمضان بی یار

گفتم شبی کنار تو افطار میکنم

آقا نیامدی رمضان هم تمام شد

نگاه منتظر

از بس که غلو کرده نگاهم پی دیدار

دیگر نظر از جنبش مژگان گله دارد

بی یار

و خدا خواست که یعقوب نبیند یک عمر!

شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد ؟!

رطب وصل

روزه ی هجر تو از پای بینداخت مرا

کی شود با رطب وصلِ تو افطار کنم

تشنه دیدار

تشنه یک لحظه دیدار توأم؛ حال مرا

روزه داری لحظه ی افطار میفهمد فقط

کاری کن

دلم از فرط گنه سنگ شده کاری کن

که نفس های تو در سنگ اثر خواهد کرد

جان می رسد

ساقی ببخشا جام را، از باده پر کن کام را

گو باز این پیغام را، پیمانه گردان می رسد

پی نوشت:

خجسته باد میلاد حضرت صاحب العصر و الزمان (عج)

خریدار تو

هزار یوسف مصری، کلاف حُسن به کف

نشسته اند به صف در میان بازارات

جمال چهارده معصوم(ع)

این چارده آیینه جمال است به یک حسن

آنجا که عیان است چه حاجت به بیان است

یوسف زهرا

تو یوسف زهرایی و صد یوسف مصری

سردرگم و جان بر کف بازار تو باشد

نمک گیر

نمک سفره ی دلدار کفایت کُنَدَم

تا ابد بر سر این سفره زمین گیر شدم

خاکسترم کن

به جای آنکه باشم کوه آتش، هیزم خشکم

سراپا آتشم کن تا مگر خاکسترت گردم