چشمی که در عزای تو تر میشود حسین(ع)!
بیحرمتی است خیره به نامحرمی شود
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
از فطرسِ مَلَک به همه پَرشکسته ها :
حَیِّ علی کرامتِ گهواره ی حسین (ع)
روضه خوانت میشوم با روضه ای تک مصرعی
« بر زمین بودی و بر جسم تو پیراهن نبود »
نی را در این بساط به نائی چه نسبت است؟
کم نیست اینکه بشنوم از خود صدای تو
اگر حس چشایی نیست کارِ چشم ، پس از چیست ...
... که من تا دیدم آن بت را یقین کردم که شیرین است ؟!
شادی هر دو جهانم به خدا از غم توست
غم تو می برد از دل همه ی غم ها را
جوهر درد متاعی است که هر جایی نیست
از چنین جنس در این کوچه دکانم دادند
پی نوشت:
اللهم لک الحمد حمد الشاکرین لک علی مصابهم
حوض کوثر شود از اشک محبّان تو پُر
ساقی اش دستِ خدایِ احدِ منّان است
گر عشق تو رنگ غم نمی داد به دل
« عشق » و « غم » و « دل » سه لفظ بی معنا بود
ایمان به دست یاری تو دارم و خوشم
پس زخم هدیه کن که مرا مرهمت خوش است
رحمت به آن کسی که به من یاد داد و گفت:
وا کن دو لب به نام جنون و بگو « حسین (ع) »
حاصل عقل بُوَد عشق و ، جنون میوه ی اوست
هر که از عشق تو دیوانه نشد عاقل نیست
نام مقدّست نمک زندگی ماستجز شورِ « یاحسین (ع) » دگر دم نمیدهیم
نشناخت بی حسین (ع) ، خدا را کسی به حق
در جمله ماسوا نه خدا ، جز خدای اوست
زاهد به ره کعبه و راهب به سوی دیر
اما منِ مجنون هوسم کویِ حسین (ع) است
نه کعبه ، عالم امکان همه دچارِ حسین (ع)
حسینِ فاطمه (س) تنها دچارِ کرببلا !
کو سلیمان (ع) تا ببیند میکُنی در موجِ خون
دست و انگشتر عطا ؛ یا لیتَنا کنّا مَعَک
به طوس رفتم و ناله زدم : « غریب! غریب! »
ندا رسید ز سوی رضا (ع) : « حسین ؛ حسین (ع) »
مثل هر سال پر از حسرت اینم که چه زود
دلمان تنگ برای دهه ی اول شد