تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
تخت شاهی فقط از آنِ امیر عرب است
نقش است روی پرچم سردار علقمه :
پاینده باد پرچم آقایی حسن (ع)
ز معصیت سیه است روی نوکرت ارباب
بیا و بار دگر روسیاه را دریاب
به جای جان به لبی، خون به لب شدم ارباب
بیا و جان علی اصغرت مرا دریاب
روزه ی هجر تو از پای بینداخت مرا
کی شود با رطب وصلِ تو افطار کنم
دم افطار که بی تاب تر و تشنه ترم
می شوم غرق علمدار... عمو... آب... حرم
مجنون به نصیحتِ دلم آمده است
بنگر به کجا رسیده دیوانگی ام !
هشتاد ضربه حکم حقیری است برای من
دارم بزن که مستی ام از حد گذشته است
کافری آمد حرم تنها تماشایت کند
وقت برگشتن ز مدح تو فقط هو میکشید
منم آن کس که نمک خورد و نمکدان بشکست
نه که یک مرتبه، بسیار الهی العفو
نه چایی و نه غذا و نه نان و آب خنک !!!
کنار سفره ی افطار روضه می چسبد ...
یک زمانی پیر مستی خورد چای روضه ات
توبه کرد و گفت : به به ! می نمینوشم دگر
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
حتماً کنیز و پیرغلامان زینبند
هرکس به عشق هیئت تو کرده نوکری
من کفش جفت میکنم و مست و سرخوشم
در خم طره موی تو عجب غوغائیست
هر که آمد به تماشا به نمازش نرسید
هر کسی فضل تو را داند، تو را خواند خدا
تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها
این نمکدان حسین(ع) جنس عجیبی دارد
هر چقدر میشکنیم باز نمک ها دارد
دانید که مجنونی مجنون ز کجا بود
آن روز که او لایق دیدار حسن (ع) شد
تشنه یک لحظه دیدار توأم؛ حال مرا
روزه داری لحظه ی افطار میفهمد فقط
باید برای بندگی سجده هایمان
یک مسجدی به نام « حسن جان » درست کرد