خواستم باغِ رُخَش را ، به ادب داد پیام :
« به فلانی برسانید که آدم باشد »
تشنهی یک لحظه دیدار تو ام ، حال مرا
روزهداری لحظهی افطار میفهمد فقط
مرا بدون تو حالی برای شادی نیست
شبیه بچه یتیمان به وقت روزِ پدر
از آخرین خُمِ خود سرگشوده است خدا
بیاورید پیاله ، شراب آمده است
در حیرتم که عشق از آثارِ دیدن است
ما کورها، ندیده چرا عاشقت شدیم؟!
بازآ که در فراق تو چشم امیدوار
چون گوش روزه دار بر « الله اکبر » است
برای این همه صحرا که دستشان خالی است
بهار ، عیدی بی منّت خداوند است
پی نوشت:
بهار مبارک
اللهم عجّل لولیک الفرج
یا رب ! دعای خسته دلان مستجاب کن
اشکی بده که راه فرج باز می کند
کار اگر غیر گدایی ز در خیمه ی توست
راضی ام من همه ی عمر به بیکار شدن
ببار ای جاری هموار ! ای باران بی پایان !
به دیدار تو تا کی این زمین پیر خواهند ماند ؟!
رحمت به روح صائب شیرین سخن که گفت:
عالم پُر است از تو و خالی است جای تو ...
همه در صف که پی آمدنت جان بدهند
ملک الموت خودش اول آن صف باشد !
گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سر
عمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت
به عالمی نفروشم دمی ز حالم را
که انتظار فرج قیمتی ترین چیز است
پلکِ این پنجره ی بسته به آن سو که تویی
گرچه شد باز ، ولی باز به دیدن نرسید
هر کجا سفره شود پهن ، کنارش نمک است
نمک سفره ی پنجشنبه دعای فرج است
نسیم صبح ! به پاداش ، جان من بستان
ببر به حضرت جانان سلامِ منتظران
ظل ممدود خم زلف تو ام بر سر باد
کاندران سایه قرار دل شیدا باشد
سایه ات را از مدار روسیاهان برمدار
ماه از شب برنمیگیرد نگاه خویش را
دیده را فایده آن است که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را