وقت یادت چشم ها آیینه بندان میشود
صحن چشمان محبانت چراغان میشود
پی نوشت:
تقدیم به ساحت حضرت فاطمه معصومه(س)
اول صبح بگویید « حسن جان رخصت »
تا که رزق از کرم سفره ی ارباب رسد
اگر حجاب ظهورت، وجود تار من است
خدا کند که بمیرم ... چرا نمی آیی ؟
در عقل نمی گنجد این نکته که در عالم
لب تشنه کسی ماند با منصب سقایی
سلیمانا از این خرمن فقط یک خوشه میخواهم
ز گوشه گوشه ی دنیا فقط شش گوشه میخواهم
حیرت مکن که عشق به عالم گره گشاست
عشقی که مرده زنده کند، عشق مجتباست ...
از لب سرخ تو حرفی نزدم، میترسم
زعفران باد کند دستِ خراسانی ها ...
این کلامم باشد ای زاهد به گوش آویز که
کلب درب مرتضی (ع) افضل بود از عالمین !
آن چنان مست کنم از می نابت ارباب
نه چهل روز، چهل سال نمازم باطل
به کفر گفت که دست حسن (ع) دوایی نیست
درست گفته برادر ! خودِ دوا حسن (ع) است !!
کار و بار دو جهان جمله به هم میریزد
تا که فواره زند حوضچه های حرمت !
انگشت به لب مانده ام از قاعده ی عشق
ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم
نوکری بر در تو قسمت هر کس نکنند
مادرت خواست که ما نیز به جایی برسیم
از کنار تو گدا با دست خالی رد نشد
نیست عاقل هر کسی دیوانه ی مشهد نشد !
گفت کارت چیست، گفتم چند سالی میشود
کفش های گریه کن ها را مرتب میکنم !
دنیا خوش است و مال عزیز است و تن شریف
این هر سه را به یک سفر کربلا دهم
گفتم شبی کنار تو افطار میکنم
آقا نیامدی رمضان هم تمام شد
رمضان رفت و تو در خواب و محرم در پیش
ترس من کرببلائیست که امضا نشود
بر میوه ی بهشت دگر لب نمیزنند
آنان که طعم تربتتان را چشیده اند
از بس که غلو کرده نگاهم پی دیدار
دیگر نظر از جنبش مژگان گله دارد