نمی خواهم بِرَنجانم دلت را بی سبب اما ...
چگونه مرگ یک مادر ، چهل تن متّهم دارد ؟!
همه در صف که پی آمدنت جان بدهند
ملک الموت خودش اول آن صف باشد !
از من مَرَنج گر وسط دل نِشاندَمَت
سائل عزیزِ خویش به ویرانه می برد
از همان روز که افتاد به پایش پدرش
تا به امروز به پای پدرش افتاده
سی و هشت روز دگر ماه غمت می آید
کل سالَم به دَرَک ، ماه مُحرّم عشق است
هزار نقش برآید ز کِلکِ صُنع و یکی
به دلپذیریِ نقشِ نگارِ ما نرسد
می رسد با مدد فاطمه (س) آن روزی که
همه گویند به من « رفتگر صحن حسن (ع) »
از امشبی به بعد به عشق محرّمت
چله گرفته ام که گنه کم کنم ، حسین (ع) !
پی نوشت:
چهل روز تا عزای ارباب
پشت دستش هدف زخم ندامت گردد
هر که از دست دهد ، گوشه دامان تو را
به سیمِ سوزنِ مژگان و ریشه ی رگِ دل
نموده فاطمه (س) گلدوزیِ قبایِ حسین (ع)
سلیمان گر شوم ، بر تو غلام حلقه بر گوشم
بهشتا ! ناز کمتر کن ، که من شیدای شش گوشم
دنبال شُهرتیم و پیِ اسم و رسم و نام
غافل از اینکه فاطمه (س) « گمنام » می خرد ...
بر سر نیزه غزلخوانی قرآن گل کرد
درس صد معجزه بر کودکِ مریم (س) بخشید
تازه فهمیدم چرا دیوانه ات هستم چنین
خوانده در گوشم کسی قبل از اذان نام تو را
گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سر
عمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت
به عالمی نفروشم دمی ز حالم را
که انتظار فرج قیمتی ترین چیز است
پلکِ این پنجره ی بسته به آن سو که تویی
گرچه شد باز ، ولی باز به دیدن نرسید
هر کجا سفره شود پهن ، کنارش نمک است
نمک سفره ی پنجشنبه دعای فرج است
شمس تبریزی اگر در دل مولانا بود
در دل ما به جز از « شمس خراسانی (ع) » نیست
ز گنبد رضوی اینچنین ندا برخاست
که این حرم ز دعاهای مجتبی (ع) برپاست !