خواستم باغِ رُخَش را ، به ادب داد پیام :
« به فلانی برسانید که آدم باشد »
تشنهی یک لحظه دیدار تو ام ، حال مرا
روزهداری لحظهی افطار میفهمد فقط
بازآ که در فراق تو چشم امیدوار
چون گوش روزه دار بر « الله اکبر » است
یا رب ! دعای خسته دلان مستجاب کن
اشکی بده که راه فرج باز می کند
ببار ای جاری هموار ! ای باران بی پایان !
به دیدار تو تا کی این زمین پیر خواهند ماند ؟!
رحمت به روح صائب شیرین سخن که گفت:
عالم پُر است از تو و خالی است جای تو ...
همه در صف که پی آمدنت جان بدهند
ملک الموت خودش اول آن صف باشد !
گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سر
عمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت
به عالمی نفروشم دمی ز حالم را
که انتظار فرج قیمتی ترین چیز است
پلکِ این پنجره ی بسته به آن سو که تویی
گرچه شد باز ، ولی باز به دیدن نرسید
هر کجا سفره شود پهن ، کنارش نمک است
نمک سفره ی پنجشنبه دعای فرج است
نسیم صبح ! به پاداش ، جان من بستان
ببر به حضرت جانان سلامِ منتظران
دیده را فایده آن است که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را
دل مُرده ایم بدون تو ، اما مسیح من
یک جمعه هم زیارت اهل قبور کن
از قول من به حضرت حافظ بگو صبا :
پس کی تمام می شود این انتظار من ؟
بالای سرم نام تو را نقش نمودم
یعنی که سر من به فدای قدم تو
معنی چشم انتظاری را نفهمیدم ولی
جان مادرهای مفقودالاثرها العجل
ای خدا کاش شود سال نو ام عید فرج
که نگاهم نگران منتظر آن روز است
جمعه بیا دعای مرا مستجاب کن
تا پشت تو نماز بخوانم امام من ...
بخوان دعای فرج را خدا کند آید
که روضه خوان غریبی و میخ در گردد