آرزو نیست ، رجز نیست ، من آخر روزی
وسط صحن حسن (ع) سینه زنی خواهم کرد
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که همه عمر بدهکارِ نگاهِ حسن (ع) ام
عاقبت می رسد آن مرد و چو ایوان نجف
گنبد شیر جمل نیز طلا می گردد
تو شاهی ای حُسین (ع) و گدای شما منم
حیّ و ممات شاه و گدا دست « مجتبی (ع) » است !!
روز محشر که همه خلقِ خدا سرگشته اند
ای خوشا بر حال ما « دورِ حسن (ع) گردیده ها »
گر گرفتار حسینیم (ع) و اسیر زینب (س)
کربلایی شده با لطف امام حَسَنـــــیم (ع)