زاهدی گفتا چه داری آرزو، گفتم حرم
معنی صد نکته را در یک سخن پیچیده ام
چه کسی فکر غلام است به غیر از ارباب
پسر فاطمه (س) ! این بی سر و پا را دریاب
میخانه دگر جای منِ بی سر و پا نیست
بگذار به پشت درِ میخانه بمیرم
نازم به شهادت حسین بن علی (ع)
از جان بگذشت، از نمازش نگذشت
خوف محشر از کسی باشد که او بی صاحب است
صاحب ما در قیامت هم قیامت می کند
دیوانه ای از روضه گذر کرد و به خود گفت:
دیوانه تر از سینه زن کرببـلا نیست
قرن ها نسل به نسل آمد و من دست به دست
سنگ بر سر زده، گشتم همه جا در طلبش
رحل تو را شکسته و از نیزه ساختند
اینک به جای دوش نبی منبر تو را
زندگی بی نمک روضه ی تو شیرین نیست
نمک شور تو بر کوه شکر نفروشم
مجنون حسینیم و سر از پا نشناسیم
دیوانگی ما به کسی ربط ندارد !
روی زیبای تو قرآن، نِگَهَت سوره ی حمد
گیسویت سوره ی والیل، و لبت آیه ی نور
سر شکستن، هروله، لطمه زدن، مستی ماست
ما در این مستی به شه عرض ارادت می کنیم
دل ندارم که به معشوق زمینی بدهم
دل من گوشه ی صحنت به خدا جامانده
چشم و گوش و دهن و دست شود مست اگر
بشنویم و بنویسیم و بخوانیم: « حسین (ع) »
خوشه به خوشه گندم ری بعد کشتنت
اطعام سفره های عزای تو می شوند
هوس گندم ری، قافله را بی سر کرد
کاش در کشور من قحطی و بی آبی بود
گنه از جانب ما نیست اگر مجنونیم
گوشه ی چشم تو نگذاشت که عاقل باشیم !
به قصدِ طوفِ حریمی، دلم کند پرواز
کز استخوان سگش، ناز بر هما دارم
ای خوش آن روز که در معرکه همچون عابس
پیرهن پاره کنم نعره زنم : « عشق، حسین (ع) »
ای کهفیان مرا چو سگی در حرم برید
امشب « حسین حسین » نکنم هار می شوم