دست مرا رها نکن و بی کسم نکن
دریاب حال زار مرا جان کربلا
آشفته می شویم چو یاد از غمش کنیم
از بس که زلف دلبر ما سخت در هم است
کربلا خواستنم از هوسم نیست ولی
خاکتان طعم عسل داشت ، نمک گیرم کرد !
خود نظر می کنی انگار به دیگ
که دهد قیمه چنین بوی بهشت !
برگ زردی با سماجت شاخه را چسبیده بود
دست های خویش و دامان تو ام آمد به یاد
من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام
حضرت ارباب بی همتا ! به دادم میرسی ؟!
ما تشنه ی عشقیم و شنیدیم که گفتند
رفعِ عطشِ عشق فقط نام حسین (ع) است...
میان این همه نیزه که رو به پایین است
صدای زینب کبری (س) است می رود بالا
با سر همه رفتند به پابوسی بی سر
یک بی سر و پا مانده به امید اشاره
پدر انگشترش را هدیه داد و آیه نازل شد
پسر انگشتر و انگشت داد و کرد تفسیرش ...
آمدی باران، و لیکن قرن ها دیر آمدی
کاش در ظهر عطش یک نم به صحرا میزدی ...
پی نوشت:
ایران میبــارد...
رزق آب و نان ما دست حسین (ع) است و علی (ع)
سالها خوردیم آب کربلا، نان نجف
دل بر سر زلف پسر فاطمه (س) بستیم
پابست حسینـیم، توکلت علی الله ...
تعظیم می کنم به تو و پرچمت، حسین (ع)
این قـد به پیش غیر شما تـا نمی شود
تا ابد هم که بخوانند همه مرثیه ات
باز هم روضه ی ناخوانده به عالم داری
سینه زنی که سینه اش از سینه شد کبود
امسال هم گذشت و حرم روزی اش نبود ...
من اگر کرببـلایت نروم میـمیرم
به همان صورت خاکی ابالفضـل (ع) قسم ...
بین نماز میّت خود هم پی تو ام
من زنده می شوم تو بیایی عزای من
خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
در خون نشست تا قد و بالای آفتـاب
نیشکر با هرچه شیرینی که دارد بی شک از
شوری اشک میان روضه کم شیرین تر است ...