سنگ سلمانی ما را مکن ای دوست طلا
که دلِ تنگِ من ایوان طلا میخواهد ...
در طالع امسال برایم بنویسید
یک روز نجف باشم و یک روز کنارت
رزق آب و نان ما دست حسین (ع) است و علی (ع)
سالها خوردیم آب کربلا، نان نجف
آرزوی دیدن جنّت نکردم هیچ وقت
من خوشم با دیدن ریگ بیابان نجف
سینه زنی که سینه اش از سینه شد کبود
امسال هم گذشت و حرم روزی اش نبود ...
من اگر کرببـلایت نروم میـمیرم
به همان صورت خاکی ابالفضـل (ع) قسم ...
زاهدی گفتا چه داری آرزو، گفتم حرم
معنی صد نکته را در یک سخن پیچیده ام
میخانه دگر جای منِ بی سر و پا نیست
بگذار به پشت درِ میخانه بمیرم
دیوانه ای از روضه گذر کرد و به خود گفت:
دیوانه تر از سینه زن کرببـلا نیست
دل ندارم که به معشوق زمینی بدهم
دل من گوشه ی صحنت به خدا جامانده
هوس گندم ری، قافله را بی سر کرد
کاش در کشور من قحطی و بی آبی بود
حک شد انگور به قاموس ضریحت یعنی
حَرَمت قد همه باده خوران، مِی دارد
اسباب تکامل همه نفی است در اینجا
انگور که چسبد به ضریح تو شراب است
به قصدِ طوفِ حریمی، دلم کند پرواز
کز استخوان سگش، ناز بر هما دارم
مرا که خاک نجف از الست، در نظر است
اگر به عرش رَوم، روی بر قفا دارم
ای کاش که من هیأتیِ فاطمه (س) باشم
هم صحبتی مردم هیأت زده تا چند ... ؟!
چند روزی می شود قهر است با او دخترش
خوب بازی کرد نقش شمر را در تعزیه !