بیقرار از دیدن سقای تشنه پیش آب
اشکریزان تا قیامت روزهدارم کربلا !
ترجیع درد را ز گریزی که از تو داشت
سر می زند هنوز به سنگ ندامت آب
نذر چشمان تو کردم این دل بی ادعا را
گوشه ی چشمی به من کن ، ای فضیلت را تو مولا
نیزه زار آمده ام یا تو پر از نیزه شدی ؟!
تیرباران که شدی یاد حسن (ع) افتادم ...
پی نوشت:
زبانحال امام حسین (علیه السلام) با علمدار کربلا (علیه السلام)
تو، ابر و جمع آدمیان لاله های دشت
ساقی سبو به دست و خماران به التماس
در عقل نمی گنجد این نکته که در عالم
لب تشنه کسی ماند با منصب سقایی