تشنهی یک لحظه دیدار تو ام ، حال مرا
روزهداری لحظهی افطار میفهمد فقط
فدای همت مستی که چون رسید به پیری
ز استکان شرابش نگاه کرد جهان را
لب تشنگی از حرمت و حرمان دو مقام است
یک روزِ محرّم نشود این رمضان ها
از آخرین خُمِ خود سرگشوده است خدا
بیاورید پیاله ، شراب آمده است
این موجِ کربلا همه را غرق می کند
مستغرقِ خدا ، چو سکینه (س) ، نه در بلا !
در حیرتم که عشق از آثارِ دیدن است
ما کورها، ندیده چرا عاشقت شدیم؟!
برای این همه صحرا که دستشان خالی است
بهار ، عیدی بی منّت خداوند است
پی نوشت:
بهار مبارک
اللهم عجّل لولیک الفرج
جلوه ای کردی و زهرای پر از جذبه ی تو
تا قم آورد دل شاه خراسان شده را
ای کاش که من هیأتیِ فاطمه (س) باشم
هم صحبتی مردم هیأت زده تا چند ... ؟!
ای خوش آن روز که در معرکه همچون عابس
پیرهن پاره کنم نعره زنم : « عشق، حسین (ع) »