نی را در این بساط به نائی چه نسبت است؟
کم نیست اینکه بشنوم از خود صدای تو
چون شمع سحرگاه مرا کشته ی خود کن
حیف است که گریان تو سر داشته باشد
ما بین صحن ساقی و صحن خودت ، امیر !
قبری برای نوکر خود در نظر بگیر
گدای کوی تو ام ، عید فطر نزدیک است
به جای فطریه یک کربلا بده آقا
تا قیامت زین خجالت خاک بر سر می کنم
قتلگاهت دیدم اما زنده ماندم یا حسین (ع)
چرخها را زده ام آمده ام خانه ی تو
خودمانیم کسی جز تو نفهمید مرا
دست مرا رها نکن و بی کسم نکن
دریاب حال زار مرا جان کربلا
برگ زردی با سماجت شاخه را چسبیده بود
دست های خویش و دامان تو ام آمد به یاد
من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام
حضرت ارباب بی همتا ! به دادم میرسی ؟!