خواستم باغِ رُخَش را ، به ادب داد پیام :
« به فلانی برسانید که آدم باشد »
تشنهی یک لحظه دیدار تو ام ، حال مرا
روزهداری لحظهی افطار میفهمد فقط
مرا بدون تو حالی برای شادی نیست
شبیه بچه یتیمان به وقت روزِ پدر
در حیرتم که عشق از آثارِ دیدن است
ما کورها، ندیده چرا عاشقت شدیم؟!
یا رب ! دعای خسته دلان مستجاب کن
اشکی بده که راه فرج باز می کند
کار اگر غیر گدایی ز در خیمه ی توست
راضی ام من همه ی عمر به بیکار شدن
رحمت به روح صائب شیرین سخن که گفت:
عالم پُر است از تو و خالی است جای تو ...
همه در صف که پی آمدنت جان بدهند
ملک الموت خودش اول آن صف باشد !
گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سر
عمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت
به عالمی نفروشم دمی ز حالم را
که انتظار فرج قیمتی ترین چیز است
پلکِ این پنجره ی بسته به آن سو که تویی
گرچه شد باز ، ولی باز به دیدن نرسید
نسیم صبح ! به پاداش ، جان من بستان
ببر به حضرت جانان سلامِ منتظران
ظل ممدود خم زلف تو ام بر سر باد
کاندران سایه قرار دل شیدا باشد
ما مشقِ غمِ عشقِ تو را خوش ننوشتیم
اما تو بکش خط به خطای همه ی ما
گیسو مفشان ، توبه ی ما را مَشِکن
چون توبه ی عاشقان به مویی بند است
دل مُرده ایم بدون تو ، اما مسیح من
یک جمعه هم زیارت اهل قبور کن
بالای سرم نام تو را نقش نمودم
یعنی که سر من به فدای قدم تو
معنی چشم انتظاری را نفهمیدم ولی
جان مادرهای مفقودالاثرها العجل
اگرچه من رفیق نیمه راه و بی وفا بودم
چو عباس بن حیدر (ع) با وفایم می کنی یا نه ؟
ای نگاه کرمت کارگشای همه خلق
گاه گاهی به نگاهی دل ما را بنواز