آغوش وا کن از همه سو تیر می زنند
ای جثه ی صغیر مرا جوشن کبیر
قرآن به سر ، گناه به دل ؛ حال من یکی است
با نیزه ای میانِ سپاهِ معاویه ... !
ما بی سلیقه ایم ، تو حاجات ما بخواه
ور نه گدا مطالبه ی آب و نان کند ...
پی نوشت:
شب قدر است ...
گذشت این سه شب قدر و دست من خالی است
دو چشم من به دو دست کریم ارباب است
قرآن به سر بگیر مگر حس کنی دمی
نیزه چقدر گریه برای حسین (ع) کرد