خواستم باغِ رُخَش را ، به ادب داد پیام :
« به فلانی برسانید که آدم باشد »
تشنهی یک لحظه دیدار تو ام ، حال مرا
روزهداری لحظهی افطار میفهمد فقط
مرا بدون تو حالی برای شادی نیست
شبیه بچه یتیمان به وقت روزِ پدر
دل مُرده ایم بدون تو ، اما مسیح من
یک جمعه هم زیارت اهل قبور کن
ای زخمی از دوروئی من ! دوست دارمت
در گیرودار تیرگی و روشنائی ام