بیچاره بهشت است که هر شام تولد
حیران چراغان خیابان تو باشد
گاه و بی گاه آمدن ، یا گاه گاهی آمدن
هیچکس نشنیده از دربان اینجا « شاه نیست »
پیش هر کس نکنم سفره ی قلبم را باز
از سگ کوی رضا (ع) درس وفا می گیرم
مصلحت نیست قیاس رخ تو با خورشید
شمس اگر اذن طلوع از تو بگیرد ادب است
مطمئن است شفا می دهی اش نابینا
گره ای هم که زده دورِ مشبّک کور است !!