شادی هر دو جهانم به خدا از غم توست
غم تو می برد از دل همه ی غم ها را
گر عشق تو رنگ غم نمی داد به دل
« عشق » و « غم » و « دل » سه لفظ بی معنا بود
ایمان به دست یاری تو دارم و خوشم
پس زخم هدیه کن که مرا مرهمت خوش است
نشناخت بی حسین (ع) ، خدا را کسی به حق
در جمله ماسوا نه خدا ، جز خدای اوست
کو سلیمان (ع) تا ببیند میکُنی در موجِ خون
دست و انگشتر عطا ؛ یا لیتَنا کنّا مَعَک
هزار نقش برآید ز کِلکِ صُنع و یکی
به دلپذیریِ نقشِ نگارِ ما نرسد
پشت دستش هدف زخم ندامت گردد
هر که از دست دهد ، گوشه دامان تو را
عشق یک واژه ی بی ارزش بی معنی بود
تا که یکباره خدا گفت که عشق است « حسین (ع) »
نفسم باد صبا ، مشک فشانی با تو
همه جا پر بشود از نفسم ، ذکر حسین (ع)
از « همه » دست کشیدم که تو باشی « همه » ام
با تو بودن ز « همه » دست کشیدن دارد
مزه نوکریت را که چشیدم گفتم :
سر این سفره نمک قدر عسل شیرین است
من شاعرم ز روضه فقط حرف می زنم
بیچاره فرشچیان که تصویر می کشد
سر می دهیم و منّت مردم نمی کشیم
هستیم سائلان حسین تا خدا خداست
رحمت به مادرم که مرا مجلس تو برد
این شوق نوکری اثر شیر مادر است
دل بر سر زلف پسر فاطمه (س) بستیم
پابست حسینـیم، توکلت علی الله ...
تعظیم می کنم به تو و پرچمت، حسین (ع)
این قـد به پیش غیر شما تـا نمی شود
تا ابد هم که بخوانند همه مرثیه ات
باز هم روضه ی ناخوانده به عالم داری
بین نماز میّت خود هم پی تو ام
من زنده می شوم تو بیایی عزای من
قرن ها نسل به نسل آمد و من دست به دست
سنگ بر سر زده، گشتم همه جا در طلبش
روی زیبای تو قرآن، نِگَهَت سوره ی حمد
گیسویت سوره ی والیل، و لبت آیه ی نور