از لب سرخ تو حرفی نزدم، میترسم
زعفران باد کند دستِ خراسانی ها ...
این کلامم باشد ای زاهد به گوش آویز که
کلب درب مرتضی (ع) افضل بود از عالمین !
آن چنان مست کنم از می نابت ارباب
نه چهل روز، چهل سال نمازم باطل
به کفر گفت که دست حسن (ع) دوایی نیست
درست گفته برادر ! خودِ دوا حسن (ع) است !!
کار و بار دو جهان جمله به هم میریزد
تا که فواره زند حوضچه های حرمت !
انگشت به لب مانده ام از قاعده ی عشق
ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم
نوکری بر در تو قسمت هر کس نکنند
مادرت خواست که ما نیز به جایی برسیم
از کنار تو گدا با دست خالی رد نشد
نیست عاقل هر کسی دیوانه ی مشهد نشد !
دنیا خوش است و مال عزیز است و تن شریف
این هر سه را به یک سفر کربلا دهم
گفتم شبی کنار تو افطار میکنم
آقا نیامدی رمضان هم تمام شد
رمضان رفت و تو در خواب و محرم در پیش
ترس من کرببلائیست که امضا نشود
بر میوه ی بهشت دگر لب نمیزنند
آنان که طعم تربتتان را چشیده اند
از بس که غلو کرده نگاهم پی دیدار
دیگر نظر از جنبش مژگان گله دارد
ما را که « یا مجیر » و « اجرنا » عوض نکرد
دلتنگ گریه های محرم شده دلم ...
بر کنج لبت نوشته « یحیی و یمیت »
من مات من العشق فقد مات شهید
به ناز و عشوه حور و ملک نیازی نیست
همین که مست حسینیم، عیشمان نوش است
هرچه دارم همه از لطف پدر بود که او
عوض قصه به بالین سرم گفت « حسین (ع) »
رخ یوسف اگرم هرچه که زیباست ولی
چهره نه، نام شما دست بریدن دارد !
آب تا روز قیامت جگرش میسوزد
که تو خود خضر حیاتی و لبت عطشان است
کل شعرم را در این مصرع تلاوت میکنم
کربلا هرکس نرفته از « حسن (ع) » خواهش کند